توضیحات
بوی سدر و کافور و بوی مرگ، سرم را سنگین کرده است. دست و پاهایش چغر شدهاند. گودی شکمش خالی است. پدر هیچوقت این رنگی نبود؛ زرد و کبود. اما همیشه بیانعطاف و مغرور بود…
اولین مجموعه داستان انوشه منادی ثمرهی ده سال تلاش او با توجه به آموزههای داستاننویسی هوشنگ گلشیری بود. اکنون این نویسنده در دومین مجموعه داستانش، شهربانو طلا میکوشد تا با کشف شاخصههایی نو در روایت مدرن، به سبکی شخصی دست یابد.
بخشی از کتاب شهربانو طلا
به طناب نخی چرک تاب و کلفت، آویزان بود داخل باغ کنار خانه شان. هر کس توانسته بود از دیوار باغ بگذرد، آمده بود. نشسته یا ایستاده دور جنازه حلقه زده بود. خیره به تابلو رو به رو. باد لبهی دامن را به ساق لخت پا میمالید؛ پوستی زرد و رگههای ریز بنفش و کبود، پیچیده در هم. پیراهن چیتِ گلدار، به نازکی پوست پیاز، اندامش را میپوشاند. از بالا تا پایین دکمههای سفید ردیف بودند. دمپاییها زیر پنجههای آویزان، کج افتاده بودند. جنازه نوسانی آرام داشت. روی صورت شهربانو، زردیِ تلخی پاشیده بود. گیسوان باز بود؛ رها روی شانهها.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.